دولتی ها!؟

ساخت وبلاگ

پدر، شادروان، تحصیلات عالیه بالایی داشتند و در یک جای دولتی، موسسه اصلاح و تهیه نهال و بذر، مشغول فعالیت بودند. این امر باعث شده بود که ایشان هم حقوق بالا دریافت کنند و هم به اتفاق اهل و عیال در یک خانه سازمانی خوب سکونت داشته باشند و در قبال این سکونت، اجاره ندهند و یا اجاره خیلی کم بدهند( خوب یادم نمی آید که "این" یا "آن" بود)

آن موقع ها "دولتی ها" هم حقوق و دستمزد و پاداش و اضافه کاری و حق ماموریت و سنوات و ... خوب می گرفتند و هم نزد عموم افراد جامعه ارج و قربی ویژه داشتند. این "اعتبار" بیش از هر چیز از مشاهدات مردم بر می خاست که نمونه ای از آن را با هم در خاطرات "مادر" مرور می کنیم:

بلافاصله بعد از خروج از مغازه پارچه فروشی از خرید خود پشیمان شدیم. به دوستم "پسش بدهیم؟" گفتم که جواب "پس نمی گیرد" را شنیدم.

گفتم: "امتحانش ضرر ندارد"

موافقت کرد و به اتفاق وارد مغازه بزازی شدیم. حق با دوستم بود و جنس فروخته شده پس گرفته نشد.

آن موقع ها تازه اتاق اصناف راه اندازی شده بود و خوشبختانه در نزدیکی مغازه پارچه فروشی هم یک شعبه داشت. به دوستم پیشنهاد "یه سری به اینجا بزنیم" دادم که موافقت کرد.

داستان خرید و پس نگرفتن پارچه را با آقایی که نماینده "اتاق اصناف" بود در میان گذاشتیم. گفت برگردیم و بگوییم فلانی پیغام "پس بگیر!" برایت فرستاده است.

رفتیم و پیغام را رساندیم و بی هیچ حرف و حدیثی پارچه بریده شده را پس دادیم و پولش را گرفتیم و خوش و خندان راهی خانه شدیم!

این روزها نگاه مردم به دولتی ها کلا عوض شده و بیشتر آن ها بنا بر مشاهدات خویش دولتی ها را آدم هایی خودخواه و از خود راضی که پول مفت می گیرند و هیچ کاری نمی کنند محسوب می کنند.

در اینجا بد نیست، در همین ارتباط، چند نمونه از مشاهدات "نگارنده" را با هم مرور کنیم:

"کابینت ساز" گند حسابی زده بود و اصلا از کابینت های ساخته شده راضی نبودیم.

از آنجا که آدرس داشتم خود را به مغازه رسانیده و با داد و قال حسابی "ازتان شکایت می کنم" را بر زبان آوردم.

"کابیت ساز" و وردست هایش با استماع "ازتان شکایت می کنم" آنچنان خوشحال شده و از زور خنده ریسه رفتند و کف مغازه ولو شدند که گویی خنده دارترین جوک عالم هستی برایشان گفته شده است!

چند سال بعد از این ماجرا، خانواده به مناسبت سالروز تولد برایم ساعتی گرانبها خریداری کردند که از همان لحظه نخست بیکاری پیشه کرد.

ساعت را به مغازه برده و به دست تعمیر کار سپردم. تعمیر کار ساعت را درست کرد؛ اما ساعت درست شده فقط چند روز کار کرد.

این داستان چند بار تکرار شد و نظر به دوری راه مرا بر آشفته کرد!

به فروشنده گفتم که این که نمی شود و شما که ساعت گارانتی دار فروخته اید بهتر است ساعت را پس گرفته و پولش را بدهید.

فروشنده گفت که معنی گارانتی این نیست که ساعت را پس بگیرد و معنی آن این است که هر بار ساعت خراب شد بیاورم تعمیرش کند و در عوض کار تعمیر را "رایگان" صورت دهد.

به مسخره گفتم که پس من باید در این یکسالی که ساعت گارانتی دارد مدام در رفت و آمد جهت تعمیر ساعت باشم و بعد از اتمام گارانتی هم صاحب ساعتی که کار نمی کند گردم!

در حالی که فکر می کردم ناراحت می شود یک "گل گفتی!" جانانه نصیبم کرد و خوشحال اینکه چه خوب مطلب را گرفته ام گردید!

چند سال بعد از این ماجرا به اتفاق مدیر عامل شرکت عازم شهری شدیم که اعتبار عمده مردمانش به اعتیاد گسترده به مواد مخدر گره خورده بود!

مدیر عامل، که از قضا زاده همین شهر بود، منباب آبروداری پیش من و اینکه متوجه شوم چقدر ناراحت اینگونه اعتباری است روی به یکی از دوستان، که از قضا اهل بخیه بود، نموده و گفت: چرا معتادها را نمی گیرند تا از شر چنین اشتهار و اعتباری راحت شویم؟

دوست، در حالی که چرت زدن مدام مجال حرف زدن به او را نمی داد، بزحمت گفت: "که را بگیرند؟"

بعد، در حالی که خوشحال کشف جدیدی که کرده بود شده بود، فریاد بر آورد: "اصلا که بگیرد؟"

+ نوشته شده در پنجشنبه دهم خرداد ۱۴۰۳ ساعت 12:57 توسط محمد ماکویی  | 

دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 17 خرداد 1403 ساعت: 16:18