لطفا خودتان را معرفی نمایید!

ساخت وبلاگ

نام کوچکم "محمد رحیم" بود، اما هم در خانه مرا "محمد" صدا می کردند و هم دوستان و آشنایان و فامیل نزدیک و دور فکر می کردند نام حضرت رسول(ص) رویم گذاشته شده است.

از آنجا که اصلا دو اسمی بودن را نمی پسندیدم و از طرفی مادر هیچوقت نامی که دست پخت پدر بزرگ پدریم بود را دوست نداشت، بالاخره خود را از شر "رحیم" خلاص کرده و به گمان خود "محمد" خالی شدم!

اتفاق در حوالی مقطع زمانی ورود به دانشکده افتاد و بنابراین من مدت خیلی زیادی، همه جا، "محمد" نماندم!

داستان اینطور پیش رفت که چون نام خانوادگی بنده "نصرت ماکویی" بود( و هست!) اغلب قریب به اتفاق همکلاسی ها فکر کردند که نام کوچک نگارنده "محمد نصرت" و نام خانوادگی من "ماکویی" می باشد و لذا تا آمدم به خودم بجنبم متوجه شدم که از 40 همکلاسی، 38 نفر مرا "نصرت" صدا می زنند و فقط دو نفر اسم من را "محمد" می دانند!

با قضیه اینطور کنار آمدم که به خودم گفتم: "سال های سال، پدر و مادر، مرا آنطور که دوست داشتند( یا دوست نداشتند!) صدا زدند و چه اشکالی دارد که چند صباحی هم رفقا و همکلاسی ها آنگونه که می خواهند مرا بنامند!؟"

به عبارت دیگر وفق گفته ارزنده "آنقدر همه در زندگی من دخالت کرده اند که تصمیم گرفته ام دیگر خودم در زندگی خودم دخالتی نداشته باشم" مصمم شدم در خانه "محمد" و در دانشکده "نصرت" باشم!

همه چیز به خوبی و خوشی پیش می رفت که روزی یکی از همکلاسی ها، با دلخوری، از من سوال "مادرت تو را نمی شناسد؟" را پرسید!

در جواب "چطور مگه؟" گفت که به خانه زنگ زده و سراغ "نصرت" را گرفته و مادر( گفته بودم خواهر ندارم) با عصبانیت گفته که چنین کسی را اینجا نداریم!

با خنده گفتم که راست گفته و من "محمد" هستم و "نصرت" نیستم.

با تعجب گفت: "پس چرا همه به تو نصرت می گویند؟"

جواب دادم: ان را دیگر باید از همه بپرسی! چون یادم نمی آید کسی به من "ببخشید! شما؟" گفته باشد و من خود را "نصرت" معرفی کرده باشم!

+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم خرداد ۱۴۰۳ ساعت 12:57 توسط محمد ماکویی  | 

دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 7 تاريخ : پنجشنبه 17 خرداد 1403 ساعت: 16:18