به خانه اش که وارد شدیم، کم بضاعتی او بد جور توی ذوقمان زد!
همه دار و ندار او را یک زیلوی رنگ رو رفته و مندرس که تعداد فضاهای خالی آن بیشتر از فضاهای پر بود، یک رختخواب که برای جاگیر نبودن جمع شده و در گوشه ای قرار داده شده بود و یک یخچال قدیمی و مستعمل تشکیل می دادند!
صدای یخچال بد جور بلند بود و اجازه نمی داد صدا به صدا برسد( دقت کنید که از یخچال و نه از تلویزیون حرف می زنیم!)
مادر بالاخره طاقت نیاورده و گفت: "چرا یخچال اینقدر صدا می دهد؟"
صاحبخانه جواب داد: "دیده اید شکم آدم گرسنه مدام قار و قور می کند. حکایت یخچال ما هم همین است و چون چیزی تویش نیست سر و صدا می کند!"
چیزی نگفتیم. شاید راست می گفت. هر چه باشد یخچال را صاحب، بهتر از ما می شناخت!
برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 30